انگار خیلی نبودم! اومدم خوندم ولی حس نوشتن نبود.یه ماموریت دوسه روزه رفتیم که خیلی خوب بود علاوه بر بعد آموزشیش حال و هوام عوض شد با دیدن همکارای قدیمی.
امروزم قراره با یکی از دوستام برم سفر تو دل جنگل.یه کم سرده احتمالا ولی بازم واسه آرامش روح و دل خوبه.
یه وقتایی یه عالمه حرف داری و نمیدونی و نمیتونی با کسی بزنیشون.اما به شدت احتیاج داری که حرف بزنی.باید برم پیش یه روانشناس خوبواسه یه تصمیم مهم توی زندگیم به یکی نیاز دارم که بشنوه و کمک کنه.
یه نفر آروم آروم داره میخزه به خلوت دلم.با همه مهربونیش.نمیدونم چی میشه؟ نمیدونم چه خواهم کرد؟ ولی حس بودنشو دوست دارم
خدایا کنارم باش.به شدت به بودنت و مراقبتت نیاز دارم.
خنکای اول صبح این روزای پاییزی رو خیلی دوست دارم وقتی نسیم از پنجره بهم میخوره و خودمو لای پتوی نرم و نازکم میپیچم که گرم بشم.صبح ها که بیدار میشم تاریکه و هرررررر روز دلم میخواد بیشتر بخوابم و هی با خودم میگم کاش نرم سرکار! کاش دیرتر برم و.اما در نهایت بر این وسوسه پیروز میشم و بیدار میشم13 ساله به صبح زود بیدار شدن عادت کردم.چقدرم زود گذشت
هفته گذشته روحم خیلی خسته بودخسته شدم از حضور آدمهایی که فقط آدمو تو سختی و درگیری روحی میذارن واسه همین تصمیم گرفتم یه کم دورمو خلوت کنم و دیگه به آدمهایی که روی مخن فکر نکنم.بهتر شدم اینجوری.
یه دوست نزدیک دارم که خیلی با هم صمیمی هستیم ولی متاسفانه به خاطر یه سوء تفاهم که فکر کرده من حرفشو پیش دیگران بازگو کردم هم ناراحت شده هم منو رنجونده هم قهر کرده! خیلی جالبه آدمها چقدر راحت طلبکار میشن!! منم این بار تصمیم گرفتم دیگه منت هیچکسو نکشم و سکوت کنم تا اگه دلش خواست خودش برگردهخسته شدم از ناز کشیدن .
آخر هفته مامانم دو روز پیشم بود که اونم واسه کاری اومده بود بعدشم رفت و بازم برگشتیم به روال عادی زندگی تکراری
این روزهایی که به اربعین نزدیک میشیم واسه آرامش دل همه دعا کنیم
فکر کردم فقط من غیبت ندارم نگو هیشکی اینجا نیست! بلاخره مرداد داغ و پر خاطره هم تموم شد و رسیدیم به شهریور که پر از خاطره باز شدن مدرسه ها و تابستونای بچگیمونههیجان خریدن لوازم التحریر و کفش و کیفدو هفته پیش دو روز رفتم ولایت که واسه مادربزرگم هیئت داشتیم انقدرم حال روحیم داغون بود و هی رفتم سرخاک اشک ریختم که کوفتم شد سفر! این هفته هم سالگرد داریم و باز میرم.اصلا جای خالیش خیلی اذیتم میکنه.کاش هیچوقت هیچ بزرگتری از دست نره.قدرشونو تا هستن بدونیم.
تعطیلاتی که رفت پنج شنبه ش رو حسابی شلوغ بودمیه مقدار خرید داشتم و عکاسی رفتم طبق معمول عکس پرسنلی که بازم مورد پسندم نبود! و بعدم خرید گلدون و خاک و کود و فعالیتهای باغبانی توی خونه! عصرش سه تا قرار پشت سرهمدو تا دوستم اومدن خونه یکیشونم دعوتم کرد شام و پارک که خوب بود تا دیر وقت بیرون بودیم.
جمعه هم انقد خسته بودم از خونه درنیومدم اصلا.
دوباره حساسیت هام شروع شده هی گلو درد و خارش سرو کله! کل سالم همینه دیگه فصلی نیست!
هوا انگار یه کم خنک تر شده خدا کنه دیگه گرم نشه.
پ.ن:
لیلا جون همچنان برای مادرتون دعا میکنم ایشالا که زود خوب بشن برگردن.الی جانم کم پیدایی بیا از کارات بگواز پارسا چه خبر؟ مرضی جان شما چه میکنی؟ با درس و مشق؟
مرداد هم از نیمه گذشت و همچنان با گرما سرو کله میزنیم. دو هفته پیش یه برنامه کوهنوردی با همکارام داشتیم که خوب بود ولی یه کم گرما اذیت کرد و دیرتر از زمان مقرر برگشتیم.ولی فرداش چون جمعه بود تونستم استراحت کنم.
هفته قبل هم یه شب با دو تا از دوستام قرار گذاشتیم بیان خونه من البته به خواست خودشون بدون بچه اومدن که بتونیم با خیال راحت بشینیم و حرف بزنیم و .قبلش رفتیم سینما فیلم قسم رو دیدیم که خیلی خوب بود بعدم اومدیم خونه و شام و دیگه حرف و حرف و حرفیعنی یهو دیدم 5 صبحه! اینجور وقتها رو دوست دارم آدم انگار سبک میشه.بدون اینکه به دغدغه های زندگیت فکر کنی فقط آروم میشی.مخصوصا اینکه چیزی ندارم ازشون پنهان کنم و خود واقعیمم.
عصرشم رفتم به یکی از دوستام که بعد از سالها بچه دار شده سر زدموای یه پسرکوچولوی اخموی بامزه که کلی بوی بچه میداد! کلی بغلش کردم و باهاش حرف زدم و اونم با تعجب نگام میکرد! خیلی واسه این دوستم خوشحالم چون سالها انتظار کشید و درمان کرد و کلی حرف از خانواده شوهر شنید.ایشالا نصیب همه منتظرا بشه.
بعد از یک هفته زنگ زدن مداوم و پاسخ نگو بودن ( پاسخگو نبودن) کارشناس محترم بهزیستی دیگه تصمیم گرفتم پاشم برم اونجا! هرچند سخته ولی دیگه چاره ای نبود انگار اونجا رفتن با اینکه هر بار دست خالی برمیگردم خودش یه جور تسلاستیعنی میشه یه روز یه خبر خوش از اینجا بگیرم و تا خونه پرواز کنم؟
خلاصه اونقدر زود رسیدم هنوز کارمندا نیومده بودن بعدشم که خانم مربوطه تشریف آوردن همون حرفهای همیشگی رو تحویلم دادمیگه چند ماهه نامه جدیدی اومده که به خانمهای مجرد بالای هفت سال بدید! گفتم این یک بام و دو هواتون چیه آخه؟ تازه جالبه همون بالای هفت سالم میگن نداریم!!
تهش این شد که فعلا برو منتظر بمون اگه موردی بود خبرت میکنیم! من نمیدونم این همه بچه بد سرپرست رو که ننه باباشون به لعنت خدا نمیارزن و ولشون کردن تو بهزیستی چرا مدام میگن شرایط واگذاری ندارن!! آخه اونا اگه پدر و مادر بودن که اینا رو اینجوری رها نمیکردن! به چه امیدی نگهشون داشتید پشت اون میله های سخت و شیشه های دل گرفتگی؟!
خدا کنه یه خبر خوب برسه.به همه اونهایی که منتظرنبه همه اونهایی که دلشون سالهاست گیر لبخند یه فرشته است.به همه حاجت مندا و گرفتار و بیمارا
هر وقت حجم کلافگی هام زیاد میشه سعی میکنم ذهنم رو منحرف کنم به چیزهای خوب یا اقلا چیزهایی که بد نباشنسعی میکنم کارهایی انجام بدم که بهش علاقه دارم شاید از اون موضوع آرزده کننده رها بشم.این روزهای گذشته نقاشی کشیدمکتاب خوندم.فیلم دیدمنوشتمخلاصه هرکاری کردم که ذهنم یه کم آروم بشه.شد؟ یا نشد؟ نمیدونم.
همچنان باشگاهمو ادامه میدمتنها کاریه که دارم با جدیت پیش میبرم حتی توی این روزهای گرم که آدم نمیتونه از خونه خارج بشه ولی بعدش حس خوبی میاد سراغم یه جور سبکی خاص
پنج شنبه برنامه خاصی نداشتم برای همین رفتم سینما و فیلم قصر شیرین رضا میرکریمی رو دیدمخوشم اومد یه فیلم روون و قشنگنکته جالب این بود که من چون سانس صبح رفتم کلا 6 نفر توی سالن بودیم و انگار اکران خصوصی بود! بعدشم یکی دو تا کار بیرونم رو انجام دادم و برگشتم خونه!
شب قبلشم نظافت خونه رو انجام داده بودم و دیگه راحت بودم واسه همین عصر پنج شنبه و جمعه رو کامل استراحت کردم
هفته پیش به بهزیستی زنگ زدم بعد مدتها دوباره کارشناس مربوطه که هر بار همه چی یادش میره گفت: کی گفته به شما دختر زیر 5 سال تعلق میگیره؟ نه! حداقلش بالای هفت ساله! هیچی دیگه دوباره آب پاکی رو ریختن روی دست ما و کلی کلافه و غمگین! بعدم گفت هفته بعد زنگ بزن تا پیگیری کنم! نمیدونم خدا چیکار داره میکنه با من؟ فقط میدونم که خسته م و حوصله این همه بالا و پایین شدنا رو ندارم.کاش یه روزنه ای باز میشد.
دیروز یه متنی میخوندم نوشته بود خدا برای همه یه معجزه تو زندگیشون تعیین کرده که یه وقت خاصی میاد سراغشونممکنه یه اتفاق یا یه آدم یا یه موهبت باشه بهش شک نکنید و منتظر معجزه تون باشید! بهش میگم خب قربونت برممن که سالهاست منتظر معجزه تم پس کی ؟ چقدر دیگه باید صبر کنم؟ اصلا معجزه ای در راهه؟!
خسته مخیلیییییی
درباره این سایت